گاه نویس



چیزی مونده برامون؟ جز چشم ها و گوش ها

چشم ها که ببینیم ظلم رو ببیینم کشتار و قتل عام و شکنجه هارو

گوش ها که بشنویم فریاد های زده نشده رو

صدا نداریم

پا نداریم

دست نداریم

آخ که دیگه قلب هم نداریم

اگه قلب داشتیم که تنها نمیذاشتیم. اگه قلب داشتیم تو این وضع که خودمون شکنجه نمیکردیم.


پنجره

 

ازینجایی که دراز کشیدم وویوم این پنجره ست که نبش کوچس و نور زرد توی خونه قشنگش کرده.

اگه الان بود بهش میگفتم که چقدر پنجره هارو دوست دارم. پنجره هایی که نبش کوچه ان. باهم نگاه میکردیم به اون بیرون و از اون نور حرف میزدیم. میتونستم از ادم کم حرف این روزام خارج بشم و رویا بسازم.تاحالا اینکارو باهم انجام ندادیم. اجازه نداد نزدیک بشیم انقدر. اجازه نداد خودم رو براش تعریف کنم. بگم منم رویا داشتم. منم بلد بودم رویا بسازم و حرف بزنم.آدم سرد نبودم از اول. بابا من عاشق قاصدکا بودم.

اما خب چون نیست نمیشه از رویا و نور حرف زد. اگه میذاشت الان براش این عکسو میفرستادم و میگفتم دلم میخواست با هم تو اون نور بودیم. ساز میزدیم و میخوندیم. تاحالا ازین جیزا نگفتم و ننوشتم. آره شاید مثل تینیجرا حرف میزنم. دلم خواست تو این تاریکی هایی که پشتشون تاریکیه، از نور بگم و همه بدبختیا برن تو فراموشخانه برای چنددقیقه حتی.دل خواستنم جرمه؟ من میخوام جرم کنم

 

 


نمیدونم مدتی بعد که میخونم اینو چه حسی دارم

نمیدونم بخشیدم یا نه

بی رحم شدم منم؟

یا ولش کردم

خودمو کشیدم بیرون

یا غرق شدم

ولی بدون اذیت شدی.بدون تموم شدی.انرژی نموند.رفیق نبوود.و فقط گفت عجب

آدمایی که چیزی ندارن برای از دست دادن خطرناک ترین موجوداتن. آدمایی که اعتقاد و چارچوب و اخلاق ندارن. بدم میاد از امر و نهی‌ ولی نزدیک نشو تحقیر میشی خورد میشی.مبخواست کنترل کنه و کرد ولی باید تموم نشده تا بیشتر حل نشدی


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها