پنجره

 

ازینجایی که دراز کشیدم وویوم این پنجره ست که نبش کوچس و نور زرد توی خونه قشنگش کرده.

اگه الان بود بهش میگفتم که چقدر پنجره هارو دوست دارم. پنجره هایی که نبش کوچه ان. باهم نگاه میکردیم به اون بیرون و از اون نور حرف میزدیم. میتونستم از ادم کم حرف این روزام خارج بشم و رویا بسازم.تاحالا اینکارو باهم انجام ندادیم. اجازه نداد نزدیک بشیم انقدر. اجازه نداد خودم رو براش تعریف کنم. بگم منم رویا داشتم. منم بلد بودم رویا بسازم و حرف بزنم.آدم سرد نبودم از اول. بابا من عاشق قاصدکا بودم.

اما خب چون نیست نمیشه از رویا و نور حرف زد. اگه میذاشت الان براش این عکسو میفرستادم و میگفتم دلم میخواست با هم تو اون نور بودیم. ساز میزدیم و میخوندیم. تاحالا ازین جیزا نگفتم و ننوشتم. آره شاید مثل تینیجرا حرف میزنم. دلم خواست تو این تاریکی هایی که پشتشون تاریکیه، از نور بگم و همه بدبختیا برن تو فراموشخانه برای چنددقیقه حتی.دل خواستنم جرمه؟ من میخوام جرم کنم

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها